شروع ورزش- سنگگیری
ابتدای ورزش برای پیشکسوتها و پهلوانان و ورزشکاران نیرومند، گرفتن سنگ بود که در محل مخصوص آن که جایی مقابل سر دم بود، مشغول شده مرشد یا کسی برای او شروع به شمردن مینمود. زمین سنگ گرفتن را ابتدا جامهدار تا نرم باشد چندین لنگ روی هم پهن کرده و زیر سرییی برای زیر سر ورزشکار و زیردستیهایی (چیزهایی چرمی مانند بالش کوچک) برای زیر دست او قرار میداد و کار سنگ شروع میگردید.
به این ترتیب که ابتدا سنگگیر محل سنگ را بوسیده سپس از پشت در آن میخوابید و در حالی که با بالا بردن هر دست همراه سنگ بدن، متمایل به طرف دیگر میشد صدای خوش مرشد یا شمارنده برخاسته برایش (دهنگیری) مینمود، عدد سنگ غالبا از سی و چهل تجاوز نمیکرد، لیکن عدد کامل آن یکصد و هفده بود که جزء رسوم درآمده بود و از عدد سورههای قرآن که یکصد و چهارده میباشد و نام اللّه و محمد و علی که بر آن اضافه میگردید، علاوه بر جمع اعداد و اسم (ابد) و (علی) که نیز 117 شده به گل کمربند پهلوان نقش میگردید و همه از محاسبه ابجد بدست آمده بود.
اینک سنگ شروع شده این نامها و کلمات بود که با شمارش همراه آن میگردید و فلسفه این دهنگیری نیز آن بود که ورزشکار جز توجه به پروردگار و ائمه اطهار افکاری در سر نپروراند. باید گفت مهمتر از سنگگیری، شمارش و دهنگیری آن بود که از عهده همه کس برنمیآمد، که به این صورت انجام
ص: 171
میگرفت.
«بسم اللّه الرحمن الرحیم. یک است خدای بندهنواز. دو- نیست جز اللّه چارهساز. سه- سببساز کل سبب. چهار- چارهساز بیچارگان. پنج- پنجه ید اللّه فوق ایدیهم (یا: پنج تن آل عبا). شش- شش گوشه قبر حسین. هفت- بسته به زنجیر جفا. هشت- یا امام هشتم روحی فدا. نه- نوح نبی اللّه. ده- دهنده بیمنت خدا. یازده- علی و یازده فرزندش. دوازده جمال حجت خدا صلوات (که با این کلام اطرافیان نیز صلوات فرستاده سنگ دهنگیری امتداد میگرفت). سیزده- بر شکاک لعنت. چهارده- چهارده معصوم پاک. پانزده- نیمه کلام اللّه. شانزده- گلدسته طلا. هفده- شاخه طوبی. هجده- خدای هجده هزار عالم و آدم. نوزده- ختم پیغمبران، پدر بتول عذرا «صلوات مجدد». بیست- بر بیصفت لعنت. یک بیست آقای خوبان علیست. دو بیست- بر دوروی و منافق لعنت. سه بیست- بر سیاهدل و کینهتوز لعنت. چهار بیست- بر چهار مذهبپرست لعنت. پنج بیست- یا باقر علم بعد نبی. شش بیست- یا امام جعفر صادق. هفت بیست- یا امام موسی کاظم دخیل. هشت بیست- یا امام رضا بطلب. نه بیست- طوفان کربلا. سی- ختم کلام اللّه. یک سی- بزرگ است خدا. دو سی- محمد مصطفی. سه سی- علی شیر خدا. چهار سی- حسین کشته اشقیا. پنج سی- یا پنج تن دخیل. شش سی- قبر هجده ساله حسین. هفت سی- کشته زهر جفا.
هشت سی- یا علی بن موسی الرضا. نه سی- خدای نهصد هزار عالم و آدم.
چهل- ختم انبیا، صلوات. (باز هم اطرافیان صلوات میفرستادند و دهنگیر ادامه میداد).
یک چل- گرفتی ماشاء اللّه. دو چل- ناز دو بازویت- ناز سر و سینه قلچماقت جانمی- ناز چهار ستون بدنت، آفرین- ناز پنجه غریبنوازت پهلوون- شش ساق عرش مجید- یا امام موسی کاظم- شاه خراسان رضا- امام محمد تقی، پنجاه هزار بار بر جمال پیغمبر خدا صلوات (باز هم صلوات اطرافیان).
یک چل- گرفتی ماشاء اللّه. دو چل- ناز دو بازوت. سه چل- ناز سر و
ص: 172
سینه قلچماقت، جانمی. چارچل- ناز چهار ستون بدنت. پنج چل- آفرین، ناز پنجه غریبنوازت پهلوون. شش چل- شش گوشه قبر علی اکبر. هفت چل- هفت ساق عرش مجید. هشت چل- یا امام هشتم مددی. نه چل- یا جواد العالمین. پنجاه- پنجاه هزار بار بر جمال پیغمبر خدا صلوات (باز هم صدای غرای صلوات) در کار سنگ کمتر کس میتوانست آنرا تا چل و پنجاه برساند.
لاکن اگر پهلوانی یافت میشد که از آن نیز تجاوز کند شماره از سر گرفته شده و تا پنجاه دوم که باز از یک شروع میشد اینطور ادامه میگرفت: یکّی و یکّی، الله و اللّه. دو تّا- آدم نبی اللّه. سه تا- نوح نجی اللّه. چار و چار- ابراهیم خلیل الله.
پنج تا- موسی کلیم الله- تا آخر به این قرار: عیسی روح اللّه- محمد مصطفی (که باز هم صلوات جمع)- علی مرتضی- یا فاطمه زهرا جده سادات- حسن کشته به زهر جفا- حسین کشته شمشیر دغا- علی اکبر پاره پاره تن صحرای کربلا- زین العابدین اسیر بلا- یا جواد الائمه جواد العالمین- یا جعفر بن محمد- یا موسی بن جعفر- یا امام هشتم ادرکنی- امام نهم دستم بگیر- امام دهم عذرم پذیر- یا امام یازدهم نظری- یا حجة بن الحسن عجل علی ظهورک- بر حسود لعنت- بر بخیل لعنت- بر تارک الصلوة لعنت- بر همیشه جنب لعنت- بر دشمن امام زمان لعنت- بر چار یاری لعنت- بر بابی و بابیصفت لعنت- بر غاصب لعنت- بر دشمن علی لعنت- سیصد هزار بار بر جمال علی صلوات (باز صدای غرای حاضران به صلوات).
احمد مختار- ختم پیغمبران- حیدر کرار- دستگیر درماندگان- راهنمای بیچارگان- پدر یتیمان- شافع روز حساب- نور و ظلمت- قهر و رحمت- دستگیر قیامت- نور بالا- طور سینا- مکه و منا- بیت معمور- سقف مرفوع- کتاب مسطور- حوض کوثر- صاحبش حیدر- سید کائنات- بر جمال خاتم انبیا صلوات (که باز هم صلوات بلند حضار) و ختم شمارهی صدمین که تا این پایه بیاندازه مستبعد مینمود، و در افراد معمولی و ظرفیت کم در آخر شمارهی هفده و در فوق العادهها صد و هفده بود که ذکر مصیبت و گریه و اشک و دعا و حاجتخواهی و نذر و نیاز اطرافیان شروع میشد و برای پیشکسوتان قدرت از دست داده بخاطر حفظ حرمت و آبرویشان عدد شماره را از ده و پانزده و بیست
ص: 173
تصویر تخته و میل و سنگ.
ص: 174
شروع و بجای از یک شمردن از ده یا هر چه که در نظر داشتند میشمردند.
در این حالت کار سنگ و شماره بآخر میرسید و سنگگیر مجددا محل سنگ را میبوسید و کنار مینشست و مریضداران، خدا قوتگویان با دستمالهایشان عرق بدن پهلوان را برای خورانیدن و مس به بدن بیمار خود میگرفتند و شمع و نذرهائی را که داشتند در محل سنگ روشن کرده ته ماندههایش را جهت تبرک میبردند.
تخته
بعد از سنگ، ورزشکار وارد گود میشد و خم شده سجدهکنان کف گود را بوسیده یا سر انگشتان دست راست را به کف گود آشنا کرده، برخاسته آنرا بوسیده به پیشانی گذارده برمیداشت و کنار میایستاد و طریق ایستادن در گود هم چنین بود که میاندار پشت به سر دم یعنی به بالا گودیها میایستاد و نوچههایش به ترتیب سابقه- که پیشکسوتها و پیشکسوتترها باید نزدیک به او باشند- و در طرفین مبتدیان که مقابل سر دم قرار میگرفتند و میاندار با برگشتن و رو کردن به جمعیت همراه کلمات بالا و پایین مجلس و با اجازه مرشد، با اجازه بزرگترها، با اجازه بالاییها، با اجازه پایینیها گفتن و جواب بفرمایین، بفرمایین شنیدن، تخته شنا را که وسیله اول ورزش زورخانه بود به وسط گود گذاشته باتفاق اطرافیان شروع مینمود.
شنا و اعمال آن باین صورت ابتدا و اختتام میپذیرفت که یا مرشد آنرا با ضرب اداره میکرد و یا میاندار پس از چند شنای (نرمش) و (پیگیر) و (تک) و (ساده) و (پیچ) و (دوتایی)- (سه تایی) ی مرتب آنرا شروع میکرد و با گفتن یا الله، یا الله و جواب گرفتن از دیگران مشغول میشد و ابیات زیر از جمله ابیاتی است که مرشد با آن ورزش را گرم مینمود:
از نور علی عیون ما بینا شدوز نام علی لسان ما گویا شد
دریای علی نور خدا میبینمزان نور محمد و علی پیدا شد
ص: 175
*
روزی که بچنگ مرگ افتد بدنمدر کنج لحد اجل نماید وطنم
از بهر شهادتین من بنویسیداللّه و محمد و علی بر کفنم
*
تواضع سر رفعت افرازدتتکبر بخاک اندر اندازدت
تواضع کند نیک مرد گُزیننهد شاخ پرمیوه سر بر زمین
همچنین غزل و قطعاتی در همین مضامین در حدی که ورزشکاران ظرفیت شنا داشته باشند. ایضا قراردادی میان میاندار و مرشد بود که چون قرار به تغییر شنا از ساده به دوتایی و سه تایی و ختم میرسید میاندار با گفتن «دو نیست خدا» یا «سبب ساز کل سبب» حالی میکرد که مرشد ضرب را مطابق شنا بگیرد و در آخر با چند شنای تند آنرا خاتمه میداد و برمیخاست و با کسب اجازه از مرشد تختهی خود را زیر سر دم «محل تختهها» یا کنار گود قرار میداد و سایرین به وی پیوسته نرمش بعد از شنا که چند تکان پا و حرکت سر و گردن و «خمیرگیری» بود شروع و با همان حرکت بپایان میرسید.
بعد از شنا نوبت به میل میرسید که باز میاندار از مرشد و حاضران و بزرگترها اجازه میگرفت و میل خود را برداشته بشانهها میگذاشت و با تعارف «بفرمائین» به نوچهها و دیگران اجازه میداد و میلها بر روی شانهها میآمد و با ضرب و آواز و شعرخوانی مرشد ورزش میل شروع میشد. این ورزش بازییی هم به نام «میلبازی» داشت که بعضی واقعا در آن شیرینکاریها میکردند، از جمله میل را از زیر کتف و زانو میان پا پرت کردن و گرفتن و چرخاندن و گرفتن و تا نزدیک طاق رساندن و یک میله و دو میله و سه میله و بیشتر بازیدن که موجب شگفتی میآمد.
میل
میل باز ماهر کمتر میلش بزمین میافتاد و هر آینه چنین کاری نیز واقع میشد
ص: 176
مرشد با پیشدستی و چابکی فراوان تا جریان را مقلوب کرده باشد محکم بر ضرب میکوبید و «بر چشم بد لعنت» میگفت و از حاضران (بشمار، بشباد) گرفته چنین توجیه میکرد که این کار از جهت بددلی و بد چشمی واقع شده است و به این ترتیب از خفت میلباز جلوگیری مینمود. نیز بهمین صورت بود کار و مواظبت مرشد بهنگام کشتی و زور آمدن به ورزشکار که چون صدایی از او برمیخاست بر ضرب کوفته میگفت: «بتّرکه چشم بخیل» و با گرفتن جواب بشمار بشباد واقعه را لوث مینمود.
کنار گذاشتن میل همچنان طبق تقدم و تأخرشان و مقام اول از سادات و بزرگترها شروع میشد تا آخر که نوچهها و تازه ورزشکارها کنار میگذاشتند و در هر صورت این احترام به سادات و بزرگتر در تمام شئون ورزش و زورخانه معمول میگردید و بعد از میل پا زدن و پا گرفتن و بعد از آن چرخیدن بود که در اینجا خلاف تخته و میل از کوچکترها شروع میشد و کلمات و جملاتی برای آنها که در چرخیدن بکنار و گوشه گود افتاده یا تعادل خود را از دست میدادند نیز بود مانند: «آی ...» یا «آی جانمی بابا ...» و در چرخیدن خوب و ممتاز این جملات: «ناز جون شیرینکار یا ناز قد شیرینکار» و امثال آن و بعد از آن دعا و در آخر کباده و کار یک دور ورزش بپایان میرسید.
دعا
دعای خاتمه کار نیز باین صورت بود که میاندار باز با اجازه سادات و بزرگترها آنرا از مرشد شروع کرده بدیگران ختم مینمود، باین ترتیب: دست و پنجه جناب مرشد درد نکنه و سایرین جواب میدادند «آمین» حق زحمتای شما رو «یعنی مرشد را» بما حلال کنه «آمین.» حق پیشکسوتهای این کار را که دستشان از دنیا کوتاه شده است ببخشه و بیامرزه «آمین.» خدا پدر و مادر این جمع را هم ببخشه و بیامرزه «آمین» تا ما را نیامرزیده از دنیا نبره «آمین.» الهی بحق محمد و آل محمد ما را از دوستداران علی و اولادش قرار بده «آمین» دست ما را از دامنشان کوتاه مفرما «آمین» شب اول قبر علی را بفریاد ما برسان «آمین». قرض قرضمندان ادا «آمین» حاجت جاتمندان روا «آمین» سفر مسافران بیخطر «آمین»
ص: 177
تیغ علمای اسلام برّا «آمین» امام زمان ما را در پناه خودت حفظ بفرما «آمین» بالنبی و آله «آمین» خدا پدر صلوات فرستو بیامرزه (اللهم صل علی محمد و آل محمد).
کباده
در اینوقت میاندار با اجازه سرورها، بزرگترها، جناب مرشد، بالاییها و پایینیها از ورزشکاران میخواست تا بالا رفتنیهایشان از گود بالا بروند و کبادهکشها و آنهایی که میل کباده داشتند باقی میماندند و کباده شروع میشد و این نیز مانند چرخیدن از کوچکترها به بزرگترها میرسید و شمارش آن هم که کمتر بحد نصاب میرسید همان صد و هفده بود که مطالب آن تغییر میکرد باین صورت:
بسم اللّه الرحمن الرحیم، یکی و یکی. یکی و دو تا. دو تا و سه تا، سه تا و چار تا، یا اللّه، یا اللّه. بر شمر لعنت «و جواب اطرافیان: آی بشمار.» بر یزید لعنت (آی بشباد) بر ... لعنت (آی بشمار) بر ... لعنت (آی بشمار) بر ... لعنت (آی بشمار) بر معاویه لعنت (آی بشمار) بر دشمن خدا لعنت (آی بشمار) بر محمد و آل محمد صلوات (اللهم صل علی محمد و آل محمد) و بهمین ترتیب با لعن و نفرین شماره جلو میرفت تا به عدد پنجاه میرسید و گوینده میگفت به پنجه ید اللهی علی صلوات و صلوات تجدید میشد و این بار شماره معکوس شمرده میشد و از آخر به اول میرسید. فلسفه لعن و نفرین در کباده هم این بوده که چون کباده مظهر تیر و کمان بحساب میآمد لعن و نفرین بجای رجز و تیرهایی که بطرف دشمن پرتاب شود محسوب میشد. شماره معکوس نیز چنین بود: نه چل و هشت چل. هشت چل و هفت چل. هفت چل و شش چل. یا اللّه یا رحمان. یا سبحان. یا دیان. یا رحیم. یا کریم. یا علی. یا مولا. یا
ص: 178
حیدر. تا عدد به یک میرسید و هفده شماره آخر باز لعن و طعن به دشمنان دین و دشمنان علی و غاصبین حقوق آنها میآمد و با هفده و افزودن به اعداد با صد و هفدهمین آن بود که گفته میشد بر خاتم انبیا محمد صلوات و صلوات ختم میشد. گاهی هم که کبادهکش مهمانی محترم و تازه رسیده یا پهلوانی نامدار بود کار شمارش را خود مرشد با ضرب بعهده میگرفت و مدیحههایی در وصف مولا که اشعار زیر یکی از آنهاست میخواند که البته ضرب و شعر او کار ترقص با کباده را کاملتر مینمود.
تویی آنکه سکهی سلطنتزده حق به نام تو یا علی
که بجز خدای تو کس نشدخبر از مقام تو یا علی
شده خلقتِ دو جهان اگربه دو حرف نیّر کاف و نون
تویی آنکه خلقت کاف و نونشده از کلام تو یا علی
همه خاص و عام و شاه و گدابخورند بیدِه و داد و بها
همه جمله روزی خویشتنسر خوان تو یا علی
توشه زمین تو مه سماتو صنم شکن تو صمد نما
تویی آنکه کار دین به صفاشده ز هتمام تو یا علی
تو بخلق هادی و رهبریتو بحشر ساقی کوثری
چه خوش است حال کسی که میبخورد ز جام تو یا علی
با اتمام کباده پیشکسوت اجازه میگرفت و بالا میآمد و سایرین نیز بالا میآمدند و (خسته نباشی- قربون شما) ئی بهم میگفتند و دو نفر دو نفر یکدیگر را مشتمال میکردند یا مشتمالچی آنها را بزیر مشتمال میگرفت و بعد از خشک شدن عرق لباس پوشیده قنداقی (قندآب) را که جامهدار جلوشان گذاشته بود مینوشیدند و استراحتی کرده به پای سر دم میآمدند و در اینجا اهمیت و بزرگتری رونده یعنی خارجشونده از کلام مرشد ظاهر میشد که برایش به زنگ و ضربزده میگفت: (اول و آخر مردم بخیر) و معمولا ارشد و بزرگتر از همه هم کسی بود که آخر همه زورخانه را ترک مینمود.
ص: 179
«گلریزان»
گلریزان جشنی بود ورزشی که هر چند یکبار در زورخانهای جهت همراهیی به از پا درآمده یا حاجتمندی برپا میشد و از آن جمله بود موارد ذیل که پول و عوایدش بمصرف آن میرسید، مثل بدهکاری، ورشکستی، بیماری، کمک به حبسی، خرج عروسی، خرج سفر زیارت و امثال آن، سرمایه کار و کسب که غالبا منتسبین به زورخانه و ورزشکاران را مشمول میگردید.
اسم گلریزان هم از این قاعده بدست آمده بود که ابتدا شرکتکنندگان چنانچه کمک و معاضدتی را برای شخصی نیت میکردند کمک خود را بصورت پول طلا یا نقره در میان دسته گلی گذارده تقدیم میداشتند، به دو دلیل: اول آنکه احسان احسانکننده معلوم و آشکار نگشته در اختفا و استتار صورت پذیرفته گیرنده را دچار شرمساری و تحقیر ننماید و دوم چشم همچشمیئی بوجود نیاورده زیاد و کم آن موجب تفاخر یا خفت و خجالتی برای دهندگان آن نگردیده تظاهر و روی و ریایی در کار نیامده باشد، چنانچه ضرب المثل «هر گلی زدی بسر خودت زدی» مأخوذ از آن میباشد.
متأسفانه این صفت پسندیده اواخر از میان رفته گلریزان بصورت جیببری و کلاهبرداری و گدائی درآمده بود که هر هفته و ماه به اسمی این و آنرا دعوت کرده با قرار دادن در رو در بایستی و شرم حضور و حقه و کلک به لخت کردن میپرداختند. پس گلریزان عبارت بود از آذین زورخانه با شمع و چراغ و قالی و قالیچه و هر چیزی که در زینت از آن بهتر نباشد و نهادن میوه و شیرینی و دعوت کردن و دعوتنامه فرستادن برای سر جنبانان و دست به دهانبرسها و لوطی داش مشدیهای محل و محلات برای شبی معلوم و انجام (گل ورزش) و (گل کشتی) هایی توسط شیرینکارترین ورزشکاران و در آخر رفتن میاندار بوسط گود و عنوان مطلب مورد نظر و ذکر دعا و مصیبت و دریافت اعانه و پول که قبل از این بطوریکه ذکرش گذشت توسط دستهگلها با واردان میآمد و در این زمان بصورت نقدینهی حضوری، همراه در رقابت و چشم و همچشمی قرار دادن
ص: 180
دهندگان، در کیفیت زیر:
خب رفقا: برادران، میخواستم بعرضتان برسانم که از میان ما جمع، یکنفر بارش افتاده، روزگار نظرش را از او برگردانده که «یا رب نظر تو برنگردد» و «آمین» حاضران. ورشکست شده یا بدهکاری بالا آورده یا مثلا تازه از حبس درآمده سرمایه کسب میخواهد یا میخواهد سنت پیغمبر خدا را بجا بیاورد عروسی بکند که چشمش بدست شما برادرهاست که «قبلا شخص مورد نظر را مستور میداشتند و در این زمان او را بحضور آورده نشان میدادند»: هر کس با چیزی از این جیفه دنیا که مثل چرک دست میماند، نشسته میرود و مثل قحبه هر زمان روی زانوی یکی مینشیند به این برادر دینی یا همکسوتش «و با اشاره دست که فرد مورد نظر را نشان بدهد» کمک بکند خدا را قسم میدهم به ریش پر خون حسین آبرویش را پیش سر و همسر نریزد و در دو دنیا سربلندش کند، و اضافه میکرد:
من دوازده چراغ به نذر دوازده امام میطلبم که هر کس همراهی کند خدا چراغ عمرشو خاموش نکند و هر کس چراغ اوّلو گرم بکنه «در این وقت مرشد صدا در میان صدای میاندار انداخته» میگفت چه شود؟ و میاندار جواب میداد خدا چراغ عمر عزیزشو خاموش نکند و دستشو محتاج نامرد نگرداند و شروع بجمعآوری چراغها (پولها) مینمود و از هر کس هر چقدر میگرفت. روی لنگی که وسط گود گسترده شده بود ریخته مطابق عدد مبلغ آن پنج، ده، بیست، پنجاه، کمتر و زیادتر هر چه بود با مطلبی که حاضر کرده بود دعا مینمود؛ باین ترتیب که مثلا برای پنج تومان میگفت (خدا ده هزار یا بیست، سی، چهل و پنجاه هزار قضا و بلا از تن خود و خانوادهات دور بکند) تا آخر و چون یازده چراغ آن تمام شده نوبت به چراغ آخر یعنی دوازدهم میرسید، که همه میتوانستند در آن شرکت بکنند خواهنده روی طلب را بطرف جمع مینمود و میگفت (هر کس به چراغ آخر من کمک کند خدا چراغ عمر و آخرتشو روشن کند) و از سمت راست مجلس شروع به دوران زدن (پول جمع کردن) نموده با همان نیز صورت دعای او تغییر مینمود. در اینجا باز دو حالت پیش میآمد که یا مجلس آماده پرداخت بود و دریافتی بطور دلخواه انجام گرفته از دوازده چراغ و پنج چراغ ابتدا که به نام
ص: 181
دوازده امام و پنج تن طلب شده بود روشنائیش! معلوم شده بود و یا مجلس بیروح و نامهیا و گلریزان به دل مدعوین نچسبیده صحنهسازی آن آشکارشان گردیده دریافتی غیر قابل اعتنا میآمد که لازم میشد این گدایی را بکمک روضه و ذکر مصیبت و اعتبار و آبروی ائمه دنبال نماید و در اینجا بود که کار دوران را متوقف ساخته یا خود میاندار، اگر روضه و شعر و مرثیه میدانست و اگر نه مداح و نوحهخوان دریدهای که قبلا دستور یافته بود این کار را بعهده گرفته شروع مینمود و زدن دوران موکول به بعد از روضه، که حضار آمادگی بهم برسانند میگردید. از جمله اشعاری هم که در این مورد خوانده میشد و مناسب همه حال و تمام اوقات میآمد این شعر به استقبال از غزل حافظ بود باین مضمون:
بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشتو اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیستگفت ما را جلوه معشوق بر این کار داشت
نیمه شب غواص گردیدم به بحر ابجدیتا ببینم آن صدف آیا چه دُر دربار داشت
«بلبلی برگ گلی» شد سیصد و پنجاه و ششبا علی و با حسین و با حسن معیار داشت
برگ گل حل شد، نشان از عارض سبز حسنچونکه اندر وقت رحلت سبزی رخسار داشت
اصل گل پیدا، نشانِ رنگ گلگون حسینزانکه در وقت شهادت عارض گلنار داشت
«بلبلی» باشد علی کز حسرت هر دو پسرسینه پر اندوه و غم با دیده خونبار داشت
نعشهای نوجوانانش بیکسو روی خاکیکطرف در دست دشمن عابد بیمار داشت
اکبر و اصغر سویی آماج تیغ و تیر کینزینبش سویی اسیر لشکر کفار داشت
و روضه را تمام کرده اشکی گرفته در آخر دست بدعا برداشته میگفت:
بگو یا مرتضی علی و چون از مردم جواب میگرفت و مجلس را آماده مینگریست میگفت: میخواستم این چراغ را چراغ آخر کرده از یکنفر طلب بکنم اما حیفم آمد و گفتم بگذار تا زیادتر از آن فیض ببرند و آنرا به نیاز اسم شهید کربلا و تیر خورده گلویش علی اصغر و فرق شکافتهاش علی اکبر میان چند نفر قسمت میکنم و ادامه داده میگفت: (ای حسین هر کس دستش بدست من برسد و چیزی در این امر خیر کمک بکند بحق ریش غرقه بخون پدرت علی خودت عوضش بده) و با گرفتن «آمین» بعضی مطالب دیگر درباره حسین و فرزندان حسین و نذر حسین و عوض حسین و مقام حسین و دل گرم کردن مردم بر
ص: 182
آنکه هر کس در راه حسین قدمی بردارد خدا آن قدم را سر پل صراط نمیلرزاند و چه و چه باو عوض میدهد، همراه دعاهایی که با آنها تیرش به هدف مینشست، چراغها و چراغ آخر و با این دعا دوران را شروع مینمود: برو دست دهندهات زیر دست نشه. برو محتاج نامرد نشی. خیر از جوونیت ببینی. حبیب ابن مظاهر عوضت بده. تن بیمار نشی. کیسه بیمار نشی. در سرازیری قبر علی به فریادت برسه. با علی و آلش محشور شی. گیر ظالم نیفتی. خجالتزدهی عیال و اولاد نشی. بیپول و درمونده نشی. در غربت مریض و محتاج نشی، و در آخر با دعای ختم دوران در این کلمات که: هر که داشت و داد و هر که نداشت و نداد خدا بهر دوشون عوض بده، لنگ اسکناس را که گاهی از بسیاری محتوا بزحمت بهم میآمد پیچیده جلو سر دم مرشد میگذاشت و به حاضرین شیرینی و میوه تعارف شده مجلس بآخر رسیده متفرق میشدند.
چنانچه پیش از این گفته شد در این زمان کمتر گلریزانی بود که نیت لللاه و صداقت عمل و قصد قربت در آن وجود داشته باشد و اکثرا صورتسازیهایی بود که چند نفری با هم ساخته یکی را میتراشیدند و یا دستآویزی بچنگ آورده به نامش جیببری میکردند. از این رو قسمتی از این پولها پولهای (پردار) ی بود که از خود آنها برای تحریک دیگران پرداخت شده بود و در هنگام قسمت ابتدا آنها کنار رفته و مسترد شده بقیه تقسیم میگردید. از فردای آن شب هم بود که با باقیمانده در بهترین نقاط خوش آب و هوا و عالیترین اماکن عیش و طرب لمیده با نیکوترین وسایل کامرانی و عرق و شراب و خانم و پسر به خوشگذرانی میپرداختند و مازاد آن که باج پررویی و مفتخوری و گردن کلفتی و بیآبرویی و مفت چنگیشان بود، تا این سفره را باز چه وقت دیگر و چه جای دیگر و با چه نام دیگر پهن بکنند.
پهلوانان نامی
از پهلوانان مشهور و خوشنام این زمان (آسید حسن رزاز) و (پهلوان یزدی) و
ص: 183
(ارباب محمد صادق بلور فروش) بودند که هر یک موجب افتخاراتی برای مملکت گردیده بودند، از جمله ارباب محمد صادق که با (پهلوان روسی) که پشت پهلوانان غالب کشورها را بخاک رسانده بود کشتی گرفته او را مغلوب گردانید و چندین شبانه روز به افتخارش شهر را چراغانی کردند، و از پهلوانان ناجوانمرد بدنام هم یکی ... خراسانی بود که هر حریفی را به نحوی بدنام و سرافکنده مینمود و از اعمال شرمآورش آنکه با نوچهها بعمل شنیع لواط برخاسته سرین ایشان را با مهر داغ کردهی اسم خود داغ میگذارد، در این محاسبه که تا در بزرگی و پهلوانی قادر بمقابله و مبارزه با او نبوده باشند! بدعت زشت این پهلوان و چند تن مانند وی و رو آمدن دستپروردههای ایشان نیز بود که کار ورزش را به سرافکندگی و بیآبروئی کشانده، وقیحترین اعمال را در ساحت زورخانه بظهور رسانیده، مکانی که تا قبل از این جای پاکان و مؤتمنان و جوانمردان و محترمان بود، جای امرد پسران و مفعولصفتان و مزلفان گردیده مأوای هوسبازانی که جز به خاطر تلذذ نفسانی در آن قدم نگذارند!
بدین جهات نه تنها ورزشکاران محترم زورخانه را ترک کرده از آن کناره نمودند، بلکه خانوادهها نیز بمبارزه آن برآمده با سرسختی تمام جوانان و نوجوانان خویش را از توجه بآن ممنوع فرمودند تا آنجا که آنرا از بدترین اماکن و ورود بدان را نیز حرام دانسته با این سخنان که چون کسی وارد میخانهای شود یا از آن خارج گردد اگر چه برای امر به معروف رفته باشد در زمرهی میخواران شناخته و معاشرت با بدنام باعث بدنامی میشود به ممانعت آنان برخاستند.
سوزن و زورخانه
از آن جمله بود داستان زیر که بر رد این ذوق و ورزش و نتیجه آن ساخته با آن ورزش زورخانه را تخطئه و جوانان خویش را از دخول به آن دلسرد میساختند:
وقتی جوانی با تشویق دوستان به زورخانه میرود و چون لخت شده وارد گود میشود سوزنی نظرش را جلب میکند و تا سوزن بپای کسی نخلد آنرا برداشته بکنار گود پرت میکند. دو هفته از آن واقعه میگذرد و روزی در جای آن سوزن جوالدوزی میبیند و آنرا همان سوزن تصور میکند که در اثر خاصیت زورخانه
ص: 184
به چنان رشدی رسیده است و آنرا برداشته با خود به خانه آورده برای روز حاجت در جایی میافکند، اما وقتی پس از چندی بسراغش میرود آنرا بهمان باریکی و لاغری سوزن میبیند الا آنکه سوراخش باندازه سوراخ جوالدوز مانده است!
همجنسبازی
میلی بود که این زمان یعنی اواخر دوره قاجاریه رواج فراوان یافته بود و نه تنها در زورخانه و میان ورزشکاران تداول گرفته بود بلکه در میان دیگر طبقات نیز شیوع یافته جزء ذوقیات و امور معروف گردیده بود تا آنجا که مردان زندار نیز یکی دو تن خوبرو نگاه میداشتند. قبح این وقیح از زمان مظفر الدینشاه از میان رفته، میل آن در دلها رسوخ کرده بود از آنجا که او رغبت باین شناعت نشان داده بود همانگونه که بمناسبت (الناس علی دین ملوک) در عهد ناصر الدینشاه که او بیقرار زن بود زنبازی و تعدد زوجات رواج یافته بود.
از این رو رایجترین عشقها عشق چون خودبازی و کسب لذت از جنس ذکور بود که هر مجرد و متأهلی باید نوخاستهای همراه کرده و هر به ریش رسیده به ریش نرسیدهای مخصوص خود نموده و هر نابابی افتخار اربابی مزلفی را داشته باشد تا آنجا که داشتن غلام بچه بنام (آدم) از مفاخر بحساب میآمد و بعضی مانند مردان چند زنه چند تن به این اسم نگاه داشته مینشانیدند.
همراه احوال و آموختههائی برای جلب قلوبشان مانند: نرمش و مدارا، خوشرویی و خوشطبعی، ملایمت و آهستگی، لطف بیان و قصهدانی، سخاوت و گشادهدستی، همدلی و همزبانی، ایثار و از خودگذشتگی، تسلیم و رضا، اطاعت و فروتنی، صبر و بردباری، تحمل و بلاکشی، پشتکار و موقعشناسی، توکل و امیدواری؛ صفات و اخلاقی که چون یکی از عرفا وصفشان میشنود میگوید:
اگر این صفات هر یک از پیمبران را بودی همه مردم روی زمین به کیش خود آوردی!
ص: 185
مکتبخانه
اشاره
بعد از زورخانه مکتبخانه بود که جزء اماکن مقدسه و محل روای حاجات بشمار میآمد و پس از آن مدارس طلاب دین که در آن دروس مذهبی میخواندند. این اماکن تا آن درجه محل اعتقاد بودند که مردم در گرفتاریها نذر و نیازهایی بر آنها نیت کرده مراد و حاجت میخواستند که غالبا هم حاجت روا میگشتند و نذرهای این دو مکان هم آش و پلو و حلوا و پخته و نپختهی مأکول و حبوب بود که به طلاب میدادند، و نیاز کودکان مکتبخانهها شیرینی و شربت و میوه و وسایل درس و مشق، مانند کتاب و کاغذ و قلم و دوات و رخت و کفش و کلاه عید، و پیراهن شلوار سیاه برای محرمهایشان که طلاب را معصومین و اطفال را فرشتگان خوانده دعاهایشان را مستجاب میدانستند.
محل مکتبخانه دکان یا اتاق بزرگی در کوچه یا خانهیی بود که مکتبدارهای مرد یا ملا باجیهای زن آنرا اداره کرده به تعلیم و تربیت کودکان میپرداختند و صورت ظاهر آن عبارت بود از فرش حصیر یا نمد یا گلیمی مندرس و میز کوتاه و تشکچهی مکتبدار و چند ترکهی آلبالو یا عناب روی زمین کنار میز و چوبفلکی
ص: 186
یکی از مکتبخانهها، با مکتبدار و قلیان آمادهاش در کنار و چوبهای تنبیهش که جلوش بر روی زمین میباشد و معلم مکتبخانه که مقابلش میباشد.
ص: 187
کنار اتاق و برای زیر هر بچه قطعه زیراندازهائی از قالیچه کهنه یا نمد و گلیم و گونی که از خانههایشان میآوردند و قلقلک آبی برای هر بچه که با مکتب گذاشتنشان مخصوصشان میگردید و منقلی که زمستانها هر صبح برایشان آتش کرده همراهشان میکردند.
مدرسه
قبل از بوجود آمدن مدارس به شیوه اروپایی مدرسه اطلاق به اماکنی میشد که در آن تحصیل علم دین میکردند و عبارت بود از حیاطی بزرگ با ساختمانهایی یک طبقه و دو طبقه که ضمیمه مسجدی بوده یا بصورت مستقل تنها بخاطر مدرسه طلاب دین احداث میگردید. اتاقهای آنرا حجره میگفتند که هر حجره شامل ایوان و یک اتاق و یک پستو یا صندوقخانه بود و در هر حجره یکی تا چند طلبه منزل میکردند. خرج این طلاب از درآمد موقوفات مدرسه یا از جانب امام و مرجع تقلید وقت تأمین میگردید که از ماهی یک تومان و دوازده قران تجاوز نمینمود مگر آنها که کمکی هم جهتشان از جانب اقارب و خویشان یا از شهر و آبادیشان میرسید، عدهای هم که مستقلا عهدهدار مخارج چند تن از طلاب میشدند. درباره مخارج طلاب بر هر کس وظیفه بود که در امر دین خود را به مرتبه اجتهاد برساند و وقتی این تکلیف کفائی از او ساقط میشد که یکی از افراد خانواده یا قوم یا یکی از مردم شهر و دیار او این فریضه را ادا بکند و از این رو کسانی که قدرت مالیای داشتند جهت برائت ذمه خود مخارج تحصیل طلبهای را تکفل کرده میپرداختند و بسیار بودند مردم روستا و ده و شهرستانی که با سرشکن کردن خرج آن یکی یا چند تن را از میان خود برگزیده برای فرا گرفتن علم دین روانه شهرهای بزرگ یا مدارس قم و نجف و کربلا میکردند، لیکن هر چه بود این جماعت سختترین گذرانها را داشتند و به عسرت هر چه
ص: 188
تمامتر زندگی میکردند در حدی که نانشان بزحمت گاهی رنگ پنیر و قاتقی مانند آن بخود میدید و کامشان به ندرت طعم غذای گرم گوشتدار میچشید. از جهت همین فقر بیحساب و گرسنگیها و حسرتهای ممتد هم بود که بعضی از ایشان چون بمقام و موقعیتی از آن دست مییافتند به تلافی آن مرتکب افعال و اعمال نابجا شده جهت خود حرفها میساختند! از جمله ضرب المثل و داستان زیر که:
(
دست مُلا اگر به قاب رسد- میزند نقب تا به آب رسد
) و کنایه زیر که: وقتی طلبهای را به ضیافتی دعوت میکنند و جایش به زاویه سفره که پنیر و سبزی را مینهند میافتد و چون چنین مینگرد بشقاب پنیر و سبزی را لای نان برگردانده و بوسیده لب طاقچه میگذارد و میگوید وعدهی ما فردا در مدرسه و بشقاب خورش و دوری برنج را پیش میکشد.
معلمین این جماعت را هم (مدرس) میگفتند که صبح و عصر، ایشان را در حجره یا شبستان مدرسه فراهم آورده تعلیم مینمود. دروس این طلاب از صرف و نحو فارسی و عربی و فقه و اصول شروع شده تا به بیان و معانی و حکمت الهی و دیگر مسایل شرعی میرسید که باید فرا میگرفتند و انتهای کارشان در اینگونه مدارس و فراغتشان از این علوم زمانی بود که مدرس اکمال معلومات ایشان را تصدیق نموده، مجتهد یا فقیه وقت به تدقیق و تعمیق و آزمایششان آورده ورقه اجتهادشان بسپارد و از جانب خود او را در مسائل شرعی و دادن حکم و فرمان و دریافت حقوق الهی مانند خمس و زکوة و سهم امام و رد مظالم و غیره وکیل کرده نمایندگی بدهد.
قاعده آموزش
ابتدای درس مبتدیان با این جملات بود:
(بسم اللّه الرحمن الرحیم- هو الفتاح العلیم-
پس مبارک بُوَد چو فَرّ هُما- اول کارها به نام خدا
) و سپس شناخت و مرور حروف الفبا که مکتبدار از روی کتاب نشان داده و خودش خوانده آنها باید با صدای بلند توسط چوب الفهایی
ص: 189
که در دست داشتند و روی حروف میگذاشتند تکرار بکنند. پس از آن نوبت شناخت صداها و حرکات حروف و جزم و مدّ و تشدید و تنوین و کلمه و جمله که باید بهمین طریق روز در مکتبخانه و شب در خانه نوشته و خوانده به سینه بسپارند.
الف با، سی و دو حرف فارسی و عربی بود که پایه سواد شناخته شده در همه مدرسهها و مکتبخانهها اسّ اساس سواد معلوم شده بود و تغییرپذیر نمیگردید باین ترتیب:
ا- ب- پ- ت- ث- ج- چ- ح- خ- د- ذ- ر- ز- ژ- س- ش- ص- ض- ط- ظ- ع- غ- ف- ق- ک- گ- ل- م- ن- و- ه- ی، که مکتوبیش اینطور نوشته میشد: الف- با- پا- تا- ثا- جیم- چا- حا- خا- دال- ذال- را- زا- سین- شین- صاد- ضاد- طا- ظا- عین- غین- فا- قاف- کاف- گاف- لام- میم- نون- واو- ها- یا.
بعد از آن نوبت به صداها میرسید باین صورت بنام کسره و فتحه و ضمّه و مدّه و جزمه و شدّه و تنوین و یای ملحقه یا (یایی) باین صورت: اول فتحه یا (صدای بالا). ا- ب- پ- ت- ث- ج- چ- ح- خ- الی آخر که باید شناخته شده بزبان بیاید. دوم کسره یا صدای زیر مانند: ا- ب- پ- ت- ث- ج- چ- ح- خ ... سوم ضمه یا (صدای وسط) مثل: ا- ب- پ- ت- ث- ج- چ ...
چهارم مدّ یا (آی با کلاه) مانند: آ- آب- آپ- آت- آث- آج- آچ .... پنجم جزمه یا «سکون» شبیه: اب- اپ- ات- اث- اج- اچ ... ششم شدّه یا «تشدید» مثل: ابّ- اپّ- اتّ- اجّ- اچّ ... هفتم تنوین که در خواندن جملات عربی بکار میآمد مانند: ا- ا- ا- ب- ب- ب- که این چنین بزبان میآمد: ان- ان- ان- بن- بن- بن ... هشتم صدای یایی مثل: ای- بی- پی- تی- ثی- جی- چی- حی- خی ... که با شناخت صداها عمل هجاء صورت میگرفت و همین زحمت نخستین بود که متعلم را برای همیشه از مغلوط خوانی آسوده میکرد و با همین
ص: 190
فرا گرفتن صداها و حرکات نیز بود که نه تنها دشوارترین کلمات فارسی بلکه جملات عربی و غیر آن را به راحتی قرائت مینمود.
حروف ابجد
بعد از آن نوبت به یاد دادن حروف ابجد که لفظ عرب بود میرسید و این نیز فوایدی داشت و هر چه جلوتر میرفت از آن بهره زیادتری میگرفت، از جمله شناخت و تمیز حروف و کلمات فارسی از عربی و دیگر آشنا شدن با صداهای حروف عربی و سهولت فرا گرفتن تجوید و ادا کردن صحیح کلمات قرآن و از آموزش اعداد ابجد که پس از حروف ابجد تعلیم میگردید آموزنده آشنایی با مسایل تقویم و نجوم احکامی بهم میرساند، اضافه بر نزدیکی او با بسیاری از مفاهیم علوم قدیمه و غریبه که نازلترین آن شناخت گردش ماه و آفتاب و حرکات سیارات و طالع وقت و استخراج بروج و کواکب و نشانیدن و خواندن زایچههای وقت خود و دیگران و فهمیدن ماده تاریخهای عددی و دیگر مسایل متداول روز مثل تقویم و تطبیق و قرائت طالع اشخاص با فالنامهها- که از شیرینترین سرگرمیها بشمار میآمد در این صورت میشد:
ا ب ج د- ه و ز- ح ط ی- ک ل م ن- س ع ف ص- ق ر ش ت- ث خ ذ- ض ظ غ و اینطور ترکیب و تلفظ میشد:
ابجد- هوّز- حطیّ- کلمن- سعفص- قرشت- ثخّذ- ضظغ و بدینصورت به عدد درآمده بود:
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 20 30 40 50 60 70 الف- ب- ج- د- ه- و- ز- ح- ط- ی- ک- ل- م- ن- س- ع- 80 90 100 200 300 400 500 600 700 800 900 1000
ف- ص- ق- ر- ش- ت- ث- خ- ذ- ض- ظ- غ.
در آخر قرائت هر بار ابجد هم بود که باید محصل این جملات را نیز از قرآن بر آن افزوده، با تمام کردن «ضظغ» بگوید: فتبارک اللّه احسن الخالقین، الحمد للّه رب العالمین، همچنانکه در ابتدای هر درس بخواند: بسم اللّه الرحمن الرحیم، هو الفتاح العلیم که گویا جهت تیمن اختیار شده بود.
ص: 191
قانون تغییرناپذیر
چوب و فلک و کتک و تنبیه از لوازم اولیه و حتمی هر مکتبدار بود که تشخیص داده بود طبع آدمی آسایشطلب و تنپرور آفریده شده که به اراده طبیعی اقدام بکارهای تکلیفی نمیکند و معلم هم هر آینه ملایم و بیآزار باشد بمصادق این بیت
(استاد و معلم چو بود بیآزار، خرسک بازند کودکان در بازار)
و به نظر لقمان که ترس برای طفل بمنزله آب برای درخت است که هیچ شاگردی بدون آن به منزلت شایسته نمیرسد و از این رو نجنبیده میجنباندندشان و کج نشده راستشان میکردند.
پهلوی دست مکتبدار همیشه دو ترکه وجود داشت، یکی کوتاه برای بچههائی که پای میز آمده در دسترسش بودند و یکی بلند، جهت آنها که اجازه گریز بخود داده کنار میکشیدند یا مکانشان دورتر قرار گرفته بود، غیر از ریگهای زیر تشک برای لالههای گوش و مدادهای لای انگشتان که ملا قبل از نشستن، بود و نبودشان را دقت مینمود.
همچنین از تکالیف هر شاگرد مکتبی بود که چنانچه خانهاش دارای درخت انار و آلبالو و مثل آن باشد به نوبت ترکههایی از آن کنده برای مکتبدار بیاورد، چنانچه از وظایف جمله بود که ناهار و شام و دستدرد نکندهایی، امثال شیرینی عید، میوه، یخ، بادبزن تابستان و پشمک و زولبیای ماه رمضان و خاکه ذغال زمستان، علاوه بر کلهقند، کاسه نبات، پارچههای پیراهنی، چارقدی، چادرنمازی، چادر سیاههائی برای ملا باجی و قوارههای قبایی، عمامهای و شال و ردا و نعلین برای ملا مکتبدار که بمناسبت یاد گرفتن هر یک از دروس و از بر شدن هر یک از سورههای قرآن و فرا گرفتن هر یک از بابهای گلستان جهت سپاسگزاری پیشکش ببرد.
مدارس جدید
چوب و فلک و تنبیه و توبیخ جزء لا ینفک تعلیم و تربیت بود که به هیچ صورت تعدیل و تعطیل نمیگرفت و با آنکه مدارس جدید با تمدن تازه و روش اروپایی شروع مینمود و اولیایشان توقعاتشان کمتر میگردید، اما توبیخ و تنبیهاتشان
ص: 192
بمراتب زیادتر میگشت تا آنجا که داشتن زیرزمین تاریک جهت (حبس خانه) شرط اول اجاره منزلهایی که برای مدرسه میگرفتند میآمد و چه بچههایی که از افتادن بآن زیرزمینها که در آنها وسایل فراوان ارعاب و ترس نیز تعبیه شده بود دچار بیماریهای غش و ترس و مانند آن میشدند و چه بسا شاگردان که از ضرب و شتم و ضربات سیلی و لگد و توسری و پسگردنی از چشم و گوش نابینا و کر و از مغز و هوش عاری گردیده و چه بسیار که از صدمات چوب و فلک و پشتدستی و کفپایی و چوب روی ناخن و امثال آن ناقص میشدند، غیر از تکالیف شاق دیگر مانند یک زنگ و دو زنگ زیر آفتاب یک پایی ماندن و در زمستان زیر برف و باران دست بالا ایستادن و کلاه کاغذی بر سرشان نهادن و جلو مبالشان قرار دادن و دستور آفتابه برای سایرین آب کردن و لوحههای اهانتآمیز بر سینههاشان آویختن و تکلیف کردن به دیگر بچهها در آب دهان بصورتشان انداختن در فلسفه: (تا نباشد چوب تر، فرمان نبرد گاو و خر) که یا شاگرد تحمل این شداید کرده بجایی میرسید و یا ترک تحصیل کرده فراری شده بدیگر بیسوادان میپیوست، بدون آنکه حتی یکی از آن مدارس بر خلاف چوب تر و مانند آن عمل کرده
(درس معلم ار بُوَد زمزمه محبتی، جمعه بمکتب آورد طفل گریزپای را)
را بنظر آورد، و این بود که یا سواددار سواددار، یا بیسواد بیسواد مانده. مگر قلیلی که ذوق شخصیشان آن هم در خارج از مدرسه میتوانست بین این دویشان قرار بدهد.
اینها نیز اشعاری درباره کتکها بود که هر شاگرد مدرسهای سینه بسینه از بر مینمود:
کار ملا کفدستی، کفپایی و فلکمال بچه تو سری، چوب انار، فحش و کتک
وقت قرآن سیلی و وقت (فرائد) بامبهصبحها ریگ زیر گوش، ظهر ببعد ترکه و چک
پشت دست، وقت حساب، روی قلم وقت (نصاب)سر دیکته لگد و موقع املا دگنک
بامبه چار و توسری شش، کفدستی پانزدهپشت ناخن ده و، چک سه، کفپایی چل و یک
ص: 193
اینها هم ابیات و اشعاری برای تعطیلیها بود که بچهها به ذوق آن، مرارات شکنجههای روزهای مدرسه را از یاد برده خود را بدان دلخوش میساختند:
عدسی، فردا مرخصیلوبیا پس فردام نیا
یا:
روز تاسوعاست امروزتعطیلی ماست امروز
یا:
روز عاشوراست فرداخون جگر ملاست فردا
یا:
امروز که روز شنبهسفردای او یهشنبهس
پسفرداش که دوشنبهسپشت سرش سهشنبهس
وقتی سه شنبه اومددنبال اون چارشنبهس
پنجشنبه روز ذوقهچون فرداش روز جمعهس
شاید درباره تنبیه تا اندازهای هم حق به جانبشان بود که هیچ چیز جز ترس جان آدمی را مطیع و فرمانبردار نمیسازد و همین تأدیب و تنبیههای مدرسه و بزرگ نمایاندن معلم و مدیر و ناظم و اولیای طفل در خانه بود که شاگرد را شایسته و بایستهی نام محصل مینمود، با فواید بسیار دیگر از جمله دل بکار آوردن خود محصل و آسودگی آموزگار و نظم کلاس و وجود انضباط و رعایت و مراقبت شاگرد بر افعال و حرکات خود در منزل و کوچه و بازار و انجام دادن وظایف و دقت در تکالیف فراوان مسایل دیگر که در شاگرد جز از طریق داشتن ترس و وحشت از معلم صورت نمیگرفت.
دروس مدارس جدید در ابتدایی عبارت بود از: قرآن، شرعیات، فارسی که «فراید الادبش» میگفتند. دیکته، حساب، و نصاب، که با آن توسط معلمین عمامه بسر و طلاب دین آموزش عربی صورت میگرفت.
پس از آن هندسه و در کلاسهای متوسطه ببالا همین دروس باضافه فیزیک، شیمی، جبر، مثلثات، طب، زبان ، ریاضی زیر نظر معلمین فاضل درسخوانده که
ص: 194
اکثرا فارغ التحصیلهای مدرسه دار الفنون و فرنگدیدهها بودند تدریس میگردید.
ساعت اول هر روز مختص به درس قرآن بود که بعد از خواندن دعای صبحگاهی و ورود به کلاس انجام میگرفت و درسهای دیگر بعد از آن که باز بنا به تقدم و تأخر که مقدم بر همه باز عربی بود تدریس میشد. نصاب که مقدمه عربی بود از دوم ابتدایی شروع میشد که برای آشنایی به آن و پایه سواد محصلین آن زمان نمونهای از آن آورده میشود؛ با این توضیح که نه تنها عربی با این درس آموخته میشد. بلکه اوزان و بحور عروض و قواعد شعری و شعرخوانی و شعردانی نیز همراه آن میآمد که با همان یک درس نصاب توأمان بشاگرد تعلیم میگردید.
کتاب نصاب منظومی در ترجمان کلمات عربی بفارسی از تألیفات ابو نصر فراهی است که در وصف آن خود این شعر را میآورد:
همی گوید ابو نصر فراهیکتاب من بخوان گر علم خواهی
و میگوید: ضمانت میشوند گروندگان به ابو نصر که از بزرگی مورد حسادت دیگران واقع شوند و بزرگان به بندگی در خدمتشان سر گذارند و از آنجهت این کتاب با نظم تدوین یافته است که رغبت به شعر جبلی طبع بشر میباشد و بوسیله او مطالب در حافظه بهتر مینشیند و دسترس بآن هنگام استخراج از ذهن بسهولت میسر میگردد.
از قصیده اول در بحر تقارب شکسته:
ببحرِ تقاربِ تقرب نمایبدین وزن میزانِ طبع آزمای
فعولَن فعولَن فعولُن فعولچو گفتی بگو ای مه دلربای
اله است و اللّه و رحمن خدایدلیل است و هادی تو گو رهنمای
محمد؟ ستوده- امین؟ استواربقرآن ثنا گفت وی را خدای
صحابه است یاران و آل اهل بیتکه اسلام و دین شد از ایشان بپای
سما؟ آسمان. ارض و غَبرا زمینمحل و مکان و معان است جای
سقر دوزخ و نار؟ آتش، ولیچه جنت؟ بهشت، آخرت؟ آن سرای
ریه؟ شش. قفا؟ حیره و وجه رویفخذ؟ ران. عقب؟ پاشنه رجل؟ پای
ص: 195 شفه؟ لب. لسان چه؟ زبان، فم؟ دهانیدَ و جارَحه دست و حلقوم نای
من و عن؟ از؟ الّا و حَتیست تاایَن؟ کو. کَیَف؟ چون، ام و اوست یا ...
در بحر هزج مقبوض: ازواج جناب رسول
ای طلعت ماه جبههات محتشمهمحتاج رعایت تو دلها چو رمه
مفعول مفاعِلَن مفاعیلُن فاعتقطیع باین بحر کن از هر کلمه
نُه جفت نبیِ پاک بودند همهبُد عایشه و جویرهی محترمه
با ام حبیبَه حَفصه بود و زینبمیمونه و صفیه. سوده. ام سلمه.
از بحر مجتثّ:
زهی بگلشن جانها قد تو سروِ روانرخ تو بر فلک دلبری مه تابان
مفاعِلُن فعلاتن مفاعلن فعلانبگوی «مجتث» این بحر را و خوش برخوان
ضیاء نور و سنا؟ روشنی، افق چه؟ کِرانفتی؟ خفیف و جوان و سبک ثقیل؟ گران
از بحر رمل:
ای ز باریکی میانت همچو مویی در کمرغنچه از رشک دهانت میخورد خون جگر
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلنخیز و در بحر «رَمَل» این قطعه را برخوان ز بر
«جید؟ گردن، صدر؟ سینه، رکبه؟ زانو، رأس؟ سرثوب؟ جامه، رزق؟ روزی، زاد؟ توشه، باب؟ در
از بحر تقارب سالم
ز شرم رخت لاله را داغ بر دلز رشک قدت سرو را پای در گل
فَعولُن فَعولُن فَعولُن فَعولنتقارب از این بحر گردید حاصل
تراب و رغام و ثَری خاک و طین؟ گِلوطن؟ جایگه، کرم؟ رز، ربَع؟ منزل
از بحر خفیف
مه موزون آفتاب لقاوزن بحر خفیف جُست از ما
فاعلاتن مفاعِلُن فَعِلنگفتم این است بحرش ای زیبا
ص: 196
که زیاده بر این را از کتاب نصاب صبیان میتوان شناخت.
مدارس جدید بر دو قسم بودند. دولتی (مجانی) و ملی (پولی) که در دولتی شهریه و چیزی دریافت نمیشد و در پولی، از ماهی یک قران برای کلاس ابتدایی و تا ماهی دو قران و نیم و سه قران جهت کلاسهای پنجم و ششم شهریه میگرفتند، اضافه بر پول سوخت زمستان که یک قران، سی شاهی در هر اول زمستان برای تمام فصل سرما که به مصرف ذغال سنگ و خاکه اره و هیزم و چوب سفید میرسید.
مدارس کلا در خانههایی استیجاری بود که از ماهی دو، سه، تا پنج شش تومان اجاره شده بود، بجز دو سه خانه که بصورت خیریه، یعنی بلا عوض در اختیار مدرسه گذاشته شده بود.
ص: 197
شاگردان یکی از مدرسههای جدید که پس از مکتبخانهها تأسیس میشدند.
ص: 198
نشریات
چون نشریات مرتبط بدانش و سواد و فرهنگ میباشد این مبحث را نیز پیوسته به آن میکنیم.
دو نوع روزنامه یا به اسمی نشریه وجود داشت، قسمی دولتی و دستوری، قسمی ملی و آزاد. دولتیها تابع دستورات و فرمانهای حکومتهای وقت و طرفدار و سرسپرده دولتها بودند بیاندک توجهی به خوب و بد و چگونگی اعمال و رفتار آن دولتها، در تنها دلخوشی سودی که از آن راه نصیبشان شده روزنامه یا روزینامهشان انتشار یافته، حربهای برای مقابله با دشمنان و جیبکنی از دولتمندان داشته باشند. دوم نشریات ملی یعنی اندیشه و زبان و گفته و خواسته ملت که بجز معدودی بقیه آنها نیز تالی روزنامههای قسم اول بودند با نداشتن مهر نوکری و تفاوت آنکه آنها آشکارا پول گرفته ایشان در نهان دریافت میداشتند و آنها «به حاکم عشق میورزیدند نه به حکومت» و بهر کس که زیادتر امتیاز داده سود میرساند، و بطور روشن و وضوح روزنامه و نشریه ملی؛ روزنامه و نشریهای بود که یا در نطفه و تکوین خاموش و خفه شده پا بعرصه وجود
ص: 199
نمینهاد و یا هنوز صورت حیات نیافته رنگ ممات گرفته چهره به نقاب خاک میکشید.
این روزنامهها چه ماهیانه و چه پانزده روز یک بار و چه هفتگی و چه روزانه از تیراژ هزار و هزار و دویست و از چهار و حد اکثر از شش و هشت صفحه کاغذ امتحانی (قطع رحلی) تجاوز نمینمود، همراه این عناوین که بر سر لوحه جملگی زینتبخش میگردید: روزنامه سیاسی، انتقادی، اجتماعی، ادبی، اخلاقی که جنبه سیاسی آنها بر دیگر جهاتشان میچربید؛ چه از این جبهه و از این طریق بود که میتوانستند هر که را بخواهند بباد انتقاد و دشنام گرفته تلکه نموده لفت و لیس داشته باشند و همین سودطلبیها و بیهدفیها و وظیفهناشناسیها هم بود که بسا مردمان صالح پاکدامن را لجنمال کرده منفور و مطرود مینمود و چه اجامر و اوباش چپاولچی مانند خودشان را که به شکل ملایک و فرشتگان ظاهر گردانیده به تارک سرها مینشاند.
گاهی این هرزهگوییها از موضوع سیاست و مضار و مصالح مملکت نیز خارج گردیده شکل هتاکی و تهمت و دخالت در امور خصوصی افراد میگرفت که یا باید شخص مورد اتهام در اسرع وقت بعلاج کار برآمده با دهان شیرین کنک قابل توجهی جلب نظر روزنامهنگار نموده سر قلم را به میل خود برگرداند و یا آماج تیر بلا گردیده خود و همه چیز خود را در معرض هرزهدری بگذارد. در این زمینه وقاحت بجایی میرسید که در شمارهای کادری به تهدید افشای مظالم و مفاسد کسی اختصاص مییافت در این پانویس که (اگر میخواهید فلان فلان را در، مثلا دزدی و ناپاکی و بیناموسی و وطنفروشی و چه و چه بشناسید شرح ماوقع در شماره آینده خواهد بود) یعنی گوشزد و زنگ خطر به صاحب نام که اگر حاضر به درج مطالب درباره خود نمیباشد باید هر چه زودتر در صدد رفع و رجوع برآید و در شماره بعد دیده میشد که موضوع نه تنها مسکوت مانده یا ماستمالی شده است بلکه در کمال بیشرمی موضوع بگونهای متغیر گردیده ماهیت امر عوض شده است که گویی درباره یکی از پیامبران صحبت میکند!
بدین جهات امتیاز روزنامه یکی از جمله نقل و آجیلها به اضافه چکهای در وجه حامل و اسمدار و نقدینهها و پیشکشیهای ظروف نقره و قالیچه و
ص: 200
جوازهای واردات و صادرات و دیگر چیزها بود که بدهان هوچیها میافتاد و این سوء استفاده نیز در زمانی بحد شیاع و اوج میرسید که دولتی قدرتش کمتر و نقاط ضعفش زیادتر شده لازم شود حامی و هواخواه زیادتر داشته باشد و در این زمان بود که تعداد روزنامهها از دهها گذشته به صدها میرسید و هنگامی هم که دولتی قدرتمند بر سر کار میآمد عمل آخر را ابتدا شروع کرده از روز نخستین شروع بکار همه را چه دوست و چه دشمن در بوته تعطیل و توقیف افکنده خود و مردم را آسوده مینمود، چه همان دوستان را میدانست که بسرعت بنا به مصلحت خود که باید وجهه ملی و استفاده را از دست نگذارند در ردیف مخالفان درآمده زبان به توقع و سپس به انتقاد بگشایند و درست در همین اوقات بود که جز یکی دو روزنامه بیزبان در اختیار مردم قرار نمیگرفت.
در عین حال روزنامههایی بیشتر مورد توجه قرار میگرفت که با استفاده از دلپری مردم زیادتر دشنام و ناسزا داشته باشد و نشریههایی زیادتر بر سر زبانها میافتاد که با فحش و فضیحتها مصادر امور را بیشتر حلاجی کند، اگر چه صاحب امتیاز و روزنامهنگار آن، خود حلاج؟ و قصاب بوده کمترین خوشنامیای نداشته باشد!
روزنامهها عبارت بودند از: ایران، شفق سرخ، بهار، نوبهار، نسیم شمال، ناهید، امید، ستاره، قرن بیستم، رعد، طوفان، پارس، حلاج، توفیق ... و با حلول کودتای 1299 روزنامه یومیه عصر به نام اطلاعات در دو صفحه، که با کمک دولت و دو شاهی قیمت منتشر میگردید.
بعد از آن گرانقیمتها به ارزش سه تا دهشاهی بود که از هر چند هزار نفر یکی خریده زیر گذر یا قهوهخانه بلند بلند برای سایرین قرائت مینمود و نو و کهنه آن مطرح نبود که گاهی تا روزنامههای چند سال پیش را روزنامهفروشها بجای نو بفروش میرساندند، که از جمله روزنامه کهنه قالبکنها، یکی (کاظم روزنامهفروش) بود با قدی بلند و وضعی ژولیده که همیشه با سر و پای برهنه دستهای از روزنامههای مختلف در زیر بغل داشت و به دوش و کنار و دنبالش بچههای جغل و پغل کوچک و بزرگ آویزان و همراه بودند و با این عناوین داد میزده میدوید و مردم را تحریک به خرید مینمود: آی روزنامه الان، خبرهای تازه.
ص: 201
گرفتن تریاکی آ، شیرهای آ، فاحشهها، بچهبازا، عرقخورا. یا کشته شدن زن بدست شوهر. حمله کردن گرگ به دختر چهارده ساله. کشته شدن خواهر بدکاره بدست برادر و چون چند تائی از آنها را میفروخت پا بفرار میگذاشت و از خیابان و کوچه دیگر سر بیرون میآورد. خدایش بیامرزد مرد معیلی بود با نانخور زیاد که ناچار بآن کار میگردید، چه با آن طریق همه قیمت روزنامهها که آنها را قپانی و کشمنی خریده بود منفعتش میشد، در حالیکه بغیر از آن یک دهم آنرا هم نمیتوانست بدست آورد که با این همه هنوز نان به نانش نمیرسید. همین هول و هراس و دغلکاری و تلاش معاشش هم بود که روزی در التهاب همین (خبرهای تازه!) گفتنها و از این کوچه بآن خیابان گریختنها بزیر اتومبیل رفته جان سپرد و خود و بچههایش را که محکوم بدویدن با او بودند آسوده گردانید! چه ده دوازده بچه داشت که نیمی را عیالش در خانه نگاه داشته نیمی را خود به قلمدوش سوار کرده و دنبال میدواند.
داد زدن روزنامهفروشها هم مانند بلالیها و گردویی و دوغی و آب آلوییها همراه با آواز و آهنگ و وزن و قافیه بود که با تغییر روزنامهها تغییر مینمود، از جمله داد و معرفی زیر:
آی روزنامهی الآنه، آی خیلی مهمهروزنامهی ایرانه آی خیلی مهمه
ناهیده و توفیقه، آی ستاره و رعدهشفقه و طوفانه آی خیلی مهمه
ص: 202
سه راه مسجد شاه
اشاره
در تلاقی و انشعاب بازار کنار خندق و بازار عطرفروشها و معبر نوروزخان سه- راهی وسیع سرپوشیدهای بود که سه راه مسجد شاهش میگفتند. (سه راه تقریبی فعلی) در وسط این سه راهی پایه شش ضلعی کلفت آجرییی بود که از اطراف طاقها به رویش برگشته تشکیل محوطهای داده بود که در آن میوهفروشها و طوافها و دستفروشها جمع شده بساط پهن میکردند و بر روی هم سه راهی دلنشین گرم چسبندهای، مخصوصا از نزدیکیهای شب عید نوروز تا اردیبهشت که امتعه شب عید از لیمو و پرتقال و سبزیهای نوبر و ماهیهای جوراجور و نوبرانههای بهار در آن با آب و تاب تمام عرضه شده جلوهگری مینمود.
از بساطیها و طوافهای این محل یکی مردی بود به نام (میرزا دوغی) که تابستانها دوغ و زمستانها تا بعد از عید ماهی میفروخت و دیگری دل و قلوهفروشی به اسم (ید اللّه مشنگ) که لاوک جگر دل و قلوهی خود را در سمت دیگر سه راه مقابل بساط میرزا دوغی میگذاشت.
ابزار و اثاثیه میرزا دوغی برای دوغ عبارت بود از: چهارپایه کوتاه و مجمعه بزرگ مسی و قدح لنگری چینی مرغی زیبایی که وسط مجمعه نهاده از طهران قدیم ؛ ج1 ؛ ص202
ص: 203
دوغ پر کف گازدار لبالب مینمود و تختهای بر دهانه قدح که لیوانهای تراش روسی دوغفروشیاش را بر روی آن مینهاد و قاشق شربتخوری چوبی دسته مشبکی که با آن دوغها را بر روی هم شر میداد و مشتی برگ گل سرخ و دستهای کاکوتی که در وسط قدحش جولان مینمود، همراه خود میرزا دوغی که با ریش جوگندمی و قد متوسط و لنگ آبییی بر کمر و لبانی پر خنده و نشاطی طبیعی به داد زدن پرداخته از مشتریان پذیرایی مینمود.
بساط ماهی او هم که از اوایل زمستان گسترده میشد چنین بود که ماهی آزادها و ماهی سفیدها را در مجمعههای بزرگ آبنباتریزی ریخته با یخ فراوان آنها را میپوشانید و ماهی دودیها را از جرز و دیوار و چوبهایی که از جرز پیش کرده بود میآویخت و در دهانشان جعفری و نارنج و تخم مرغ رنگ کرده میگذاشت و از چند روز به عید مانده هم تغارهای آبی بزرگی را از ماهیهای قرمز حوضی پر کرده برای پای بساط هفت سین در معرض فروش میگذاشت.
این دو نفر بساطی امتعه خود را به دو صورت جدی و شوخی داد میزدند که یکی عرضه معمولی آنها بود که میرزا دوغی داد میزد (دوغ عربه تشنه بیا ...
جگر تو جلا میده تشنه) و ید اللّه مشنگ داد میزد (جیگر ... دل قلوه ... جیگرای پروار داریم ... دل و قلوههای پروار) و داد مزاحآمیز و تفریحیشان که برای شوخی و متلکپرانی و شیطنت بزبان میآوردند باین صورت که وقتی بزرگی، صاحب مقامی، شخصیتی، وزیری، شاهزادهای میگذشت میرزا دوغی داد میزد: چه دوغی ! کنایه به اینکه چه وجود بیربطی! یا میگفت: بدو به دوغ لیلی که ماستش کمه و آبش خیلی، که باز از این جملات کنایهاش بر این بود که چه ص: 204
هیکل پر زرق و برق پر ادعای توخالیای! و ید اللّه هم در جوابش داد میکشید:
جگرای پر خون داریم آ ... دلای کباب. یا میگفت: همه جگرا کبابه ... دلای پر خون داریم آ ... که همه مربوط بخالی کردن عقدهها و بغضهایشان بود که از این جماعات داشتند و اینها اصطلاحات و زبانهایی بود که اطرافیانشان از آن سر در میآوردند و نشانه این که کلهگندهای وارد بازار شده است.
اما هرگاه پسری لطیف یا زنی زیباروی و شوخ و شنگ (مکش مرگ ما) میگذشت داد آنها نیز عوض شده، آهنگ و مقام و آوازشان نیز تغییر یافته میرزا دوغی در اشاره به ماهی و نظر بصورت گذرنده داد میزد: ماهی! بخدا ماهی، و گاهی هم یکی از ماهیها را بدست گرفته چند قدم جلو میرفت و در روی طرف با فریاد میگفت ماهی! ماهی درشت، ماهی خوردنی، ماهی تو حوض داریم آ ... و ید اللّه هم دنبال کرده جواب میداد: بخدا مام دل داریم آ. دل و قلوه- یه دست بار تموم بدم ببرین خانوم؟! که این نوع داد و جارها هم باز نشان دیگری برای کسبه بود،؛ یعنی تر و تمیز و قشنگ مشنگی پا ببازار گذارده است که باید کسبه از دکانهایشان بیرون آمده تماشایشان بکنند.
هنوز آدمخور نشده!
این سه راه حکایتی قدیمی هم داشت که میگفتند اوایل بهار سالی که تازه خیار نوبرانه بدست آمده بود، دستفروشی ده عدد از آنها را آورده با تشریفات تمام لای برگ و گل میان سبدی چیده، سر این سه راه به داد زدن (آی خیار نوبرونه) میپردازد. در این وقت زنی از خانواده اعیان که سوار خرش بوده قیمتشان سؤال میکند و دستفروش که طبق همه دستفروشها عادت به ولگویی داشته و او را نمیشناخته است میگوید هنوز خرخور نشده است، یکی دوازده قران میباشد! خانم هم که از زخمزبان مردک بیادب ناراحت میشود میگوید عوضی میگویی که امسال تا حالا حالاها خیار آدمخور نمیشود و دوازده تومان جلو دستفروش انداخته میگوید همهاش را جلو خرم بگذار، و این واقعه در ظرف یک ساعت در شهر دهان بدهان گشته باعث میشود که آن سال تا خیار به بیست سی دانه یکشاهی نرسد کسی پول به خیار ندهد و مثلش هم باقی بماند که هر میوهای را
ص: 205
که فروشنده گرانقیمت بدهد خریدار بگوید: هنوز خرخور میباشد و به کار آدم نمیخورد و صرفنظر بکند.
حسین یقهچاک- حسرت الملوک؟!
نبش شمال غربی این سه راه هم یک دکان جگرکی متعلق به حسین یقهچاک بود که این مطالب هم از او یاد میشود. اولا وجه تسمیه او به یقهچاک این بود که از زمان فوت پدرش که به احترام او یقهاش را باز میکند دیگر نمیبندد ! دوم از جگرکیهایی بود که خوراک جغور بغور او از عطر و بو، تالی نمیتوانست داشته باشد و از یک ساعت به ظهر که غذای او بدست میآمد و بساطش آماده و چراغش روشن میشد کمتر کسی بود که از جلو دکان او رد شده بوی جغور بغور به مشامش برسد و بتواند از داخل شدن و خوردن آن خودداری بکند، تا آنجا که روزی یکی از خانمهای اندرون که از آن نقطه میگذرد و بوی آن مدهوشش میکند، آهی میکشد و میگوید: «مردهشور این خانمی و عزت و حرمت را ببرد که آدم باید حتی حسرت جغور بغور را هم با خود به گور ببرد!» و از این سخن به اسم جغور بغور، عنوان «حسرت الملوک» هم اضافه میشود. مثلی هم از این جگرکی در زبانها بود که میگفتند: «صننار جگرک سفره قلمکار نمیخواد» مشابه مثل (آفتابه لگن هفت دس، شوم و ناهار هیچ چی)، کنایه از اینکه برای هیچ اینهمه تشریفات قایل نمیشوند. دیگر داستان خود دکان و
ص: 206
سرگذشت آن که تا اندکی قبل از خیابانکشی دکان جگرکی حسین یقهچاک از ارزندهترین دکاکین حدود خود بود. از آنجا که هم سر سه راه مسجد شاه و هم سر نبش واقع شده و هم وسیع بود که بدرد بسیاری از کارها میخورد و طالبان و خریداران بسیار داشت که تا صد هزار تومان برایش سرقفلی میدادند، اما حسین در جواب همه خریداران که از هزار تومان شروع شده به صد هزار تومان رسیده بود یک جواب داشت که میگفت: «دکان مرد بمنزله شلوار پا میباشد که هر گاه تو حاضر بفروش شلوارت شوی من نیز حاضر بفروش دکانم میشوم» حتی در آخرین شب هم که بیدق خرابی بالای دکانش خورده بود یکنفر احمقتر از خودش که خرابی باورش نمیآمده با بغچهای پول برای خرید دکان به خانهاش میرود ولی باز او امتناع کرده خریدار را با سخنان رکیک طرد میکند و صبح فردا که بسراغ دکانش میرود آنرا قسمتی از سطح خیابان میبیند که سپورها مشغول تسطیح آن میباشند! طولی نمیکشد که از غصه آن خسارت و تعصب احمقانه در بستر بیماری افتاده دقمرگ میشود.
ص: 207